شاعـرم کرد اگر چشم فریبنده ی تـو
بی وفا از تو نوشتن به جز اصراف نبود
یاد تو مونس تنهایی من در شب و روز
من حواسم به خدا جز تو به اطراف نبود
جان من بود به قـربان و فدایی تو کـه
آن همه خواستنت هم به جز از لاف نبود
خواستم تا بنویسم که غم از دل بـرود
کاش بین منو دل این همه اجهاف نبود
تازه فهمیده ام ای عشق که سهم دل من
باتو پرچم زدنَـم به قلـه ی قـاف نبود
نام من را بنویسید به غم سنـگ صبـور
سینه ام سوخت ولی سوختن انصاف نبود
جواد الماسی
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 169