اینجا که به جز غم مرا همنفسی نیست
از سوختن دم به دمم ساختن آموخت
طعنه مزنیدم که چرا سرد و خزانم
از دوست وفا خواسته بودم که نفروخت
چون جنگل وحشی که در آن شعله بیفتد
صد شعله کشید آتش و صد شعله برافروخت
تقصیر دلم نیست که غمنامه نوشته ام
از ظلم و جفا بود دلم بیکسی اندوخت
من پیر تر از سنم و در آینه دیدم
در بیکسی اش یک نفری دوباره میسوخت
من سنگ صبورم که بسوزم پی غمها
از سوختن دم به دمم ساختن آموخت
#جوادالماسی (سنگ صبور )
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 182