چه شبها تا سحر با غم نشستم ،چه شبها تا سحر درخود شکستم
به کامم زندگی آنقدر تلخ است ،تمام لحظه ها ماتم گرفته
شبیه درد بی درمانم افسوس ،کویرم تشنه ی بارانم افسوس
کسی هرگز نمی فهمد سراپا ، وجـودم را غمی مبهم گرفته
درخت بی ثمر دیدی چگونه است؟گرفتار تبر دیدی چگونه است؟
گلـی پژمرده ام در کنج ایوان ،تمام شاخ وبرگم غم گرفته
گله دارم گله ازدشمن و دوست ،که هرچه برسرم آورد از اوست
به که گـویم غم دل را خدایا؟ دل از نامحرم و محرم گرفته
ببین در ظلمتم محتاج نـورم ، هنوزم عاشقم سنگ صبـورم
نمی فهمی تو هرگز حال من را ، دلم از عالم و آدم گرفته
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 175