اینجـا منـم و دلـهره و چشم خیـابـان
مونس به من و دفـتر من چشم تری نیست
پاییزی ام و زردم و سـردم چو زمستان
تاریکم و گویی به شب من سحری نیست
باخـاطـره ها هـمسفرم در شب و روزم
جز خاطره از کوچه ی من رهگذری نیست
ای عشق چه سود از قـفس آزاد و رهایـم
اینـجا که به پرواز مرا بـال و پـری نیست
فال منِ غمدیده چـرا شـوم وسیاه اسـت
از دلـخوشی و خنده به لبها اثـری نیست
من گم شده در خود نگران سنگ صبورم
تا قطع کنم خـاطـره ها را تبری نیست
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 187