گله دارم گله از دوست و از دشمن خویش
به تنم زخم هم از ایـن و هم از آن دارم
غـزل و شعـر بهانـه است کـه آرام شوم
پـرم از غصـه وغـم حال پـریشان دارم
خشک سالی زده وقحطی عشق آمده است
مثـل مجنون شـده و ناله ی سوزان دارم
خسته ام خسته تـر از آنچه تصـور بکنی
چهره ویرانتر از آن هرچه که ویران دارم
همـدم روز و شبـم اشک فقط بوده و آه
نـه امیـدی بـه بهار و نـه زمستان دارم
بغلم کن کـه کسی نیست مرا سنگ صبور
امشب ابری شده ام میل به بـاران دارم
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 173