لبت را یک شبی مهمان، به لبهای پر آذر کن
سپس بنشین تماشا کن ،ز من ، مهمان نوازی را
نمازعشق را خواندم شبی در مسجد چشمت
ندیده چرخ گردون هم چنـین راز ونیازی را
مثال من کسی عاشق به تو هرگز نخواهد شد
رها کن غیر من عشق حقیقی یـا مجـازی را
چنـان بـر قبـله ی چشمت دخیل آرزو بستم
که مجنون هم ندید اصلاچنین سوز وگدازی را
نه روز آرامشی دارم نـه شب آرام میخوابم
دریغ از من مکن ای گل دمی بنده نوازی را
تویی سنگ صبـور من منـم سنگ صبـور تـو
چه میخواهی از این بهترشروع کن یکه تازی را
جواد الماسی
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 148