اینجا کسی هم صحبت غم نیست،پس بی صدا در خود فقط بشکن
دیروز و امروزت که تکراریست، فکر غروب تلخ فردا کن
فرقی ندارد ماندن و رفتن ، وقتی کسی چشم انتظارت نیست
پس بعد از این مرده حسابم کن ، یاد مرا حتی تو حاشا کن
حال مرا هرگز نمی فهمی ، من برگ زردی از خزان هستم
حاجت نمیگیری از این خانه ، بت خانه ی دیگر مهیا کن
آیـیه در آیـنه غربت من ،در زیر آوار مصیبت من
با بغض مانده در گلو امشب ، در خود شکستن را تماشا کن
من روز وشبها با خودم قهرم ، مجنون ترین آواره ی شهرم
آب از سر من رد شده، ای دوست ،فکری به حال زار لیلا کن
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 169