کوچه بن بست شد و خاطره ام زندانی
یوسف عشق من اینگونه به چاه آمده بود
چونکه فرقی نتوان دید میان بد و خوب
قُمریِ خسته ی قلبم به تباه آمده بود
عقد دائم به من و غصه کجا جاری شد ؟
بی کسی با من خسته به گواه آمده بود
مردم شهر همه مسخره ام میکردند
با شب تیره ی من فکر گناه آمده بود
ابر را بغض گرفت سینه ی غم را بشکافت
غصه را دید که با چشم ِ نگاه آمده بود
صبر هم خسته از این حوصله ی سنگ صبور
صد غزل بیکسی ام را به پناه آمده بود
#جوادالماسی
@javadalmasi59
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 190