بیکسی
بیکسی تنـها رفیـق ِ مهـربـانم بود و هست
درد و غـم از روز ِاول میـزبانم بود و هست
خنـده بـر لب میـزنم اما دلم از غم پر است
در میـان سینـه بس درد نهانم بود و هست
بینهایت خسته ام از دست سرد سرنوشت
چون بهارم بدتـر از فصل خزانم بود و هست
من از این دنیاچه میخواهم به غیر ازدلخوشی؟
داغ حسرت بر دل این نیمه جانم بود وهست
سـوختــم امـا نمیـدانم گنـاه ِمن چـه بود ؟
ایـن سـوال هر ثانیه ورد زبانم بود وهست
مینویسم حرف دل، از بیکسی با اشک چشم
چون غزل آرامش روح و روانم بود و هست
میـشوم سنگ ِصبــورِ خـود بـرای درد و غـم
شکر حق با من هنوز اندک توانم بود و هست
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 180