صبری که داده بود خدا

ساخت وبلاگ

صبری که داده بود خدا کم کم داره تموم میشه
به پای خاطرات بد عمرم داره حروم میشه


غمی نشسته تو دلم منو به غارت میبره
یاد تو با غصه میاد منو اسارت میبره


شبیه باغبونی ام خزون زده بهار شو
یا مثل اون عاشقی که دیگه ندیده یارشو


هرشب طناب خاطرات منو به دارم میکِشه
بغض نشسته تو گلوم منو با غصه میکُشه


شبیه اون دردی شدم درمون براش پیدا نشد
با گریه هم عقده ی این غمزده امشب وا نشد


گل که چیدم خار در اومد،درختم بی باردر اومد
ماری تو آستینم شد و در پی آزار در اومد


دلم شکست واسه خودم، خودم شدم سنگ صبور
حقمو میخوام زندگی ، ناحق گرفته اند به زور
جواد الماسی

سنگ صبور...
ما را در سایت سنگ صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 189 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 17:01