لـذت و آرامشـم را آب بـا خـود بـرده است
اشک چشمان مرا خوناب با خودبرده است
آه بـاران بــا تـوام ، لطفی کـن و کمتـر ببــار
آرزوهــای مــرا سیـلاب بـا خـود برده است
سـاز ِدنیــا نـاگهان سـاز ِ مخــالف زد، عجب
روشنی را از شبم مهتاب با خود برده است
یـا محـول حالنــا خواندم چرا اینگونه شد ؟
این سرِ آشفته را گرداب با خود برده است
عـاجــزم از وصف حـالـم ،تلخیِ این قصه را
کاش میشد تا بگویم خواب با خود برده است
باز هم زخمی دگر بر زخمِ دل سنگِ صبور
خانه ات را هموطن سیلاب با خود برده است
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 171