دید و رفت ..

ساخت وبلاگ
سوختم این سوختن را هم نگارم دید و رفت
بی صدا در خود شکستم بی وفا خندید و رفت

 

راز ِدل بـا آسمـان گفتـم دلش را غــم گرفت 
آسمان بـر حـال و روزم  مدتی بارید و رفت

 

 گریه کردم تـا سحـر در خلوت و تنهایی ام
بیکسی! تنها رفیقم  خسته شد نالید و رفت

 

با دلـم لـج کـرده شاید چـرخِ دنیا ،دلخوشی 
چون پرستوی مهاجر تا ابد کوچید و رفت

 

سـاده بـودم بــاورم شد حـرفهایش ای دریغ 
آنکه درمان خوانده بودم درد را بخشید و رفت

 

روزهـایـم تیـره و شبهـا از آن هـم تیــره تر 
یک نفـر از آسمانــم مــاه را دزدیـد و رفت

 

گفتـه بــودم میشود سنگِ صبــورِ مـن نشد 
دست ِ رد بر سینه ام آن بی وفا کوبید و رفت 

#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59    کانال اشعار

سنگ صبور...
ما را در سایت سنگ صبور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 210 تاريخ : شنبه 11 خرداد 1398 ساعت: 14:36