منم آن درد بی درمان ،به فالم بیکسی افتاد
بزن هر زخم میخواهی، ولی زخم زبانم ! نه
شبیه شمع میسوزم، من هرشب تا سحر از غم
بزن آتش به دنیایم، ولی آتش به جانم ! نه
به جای این قضاوتها ،خودت را جای من بگذار
شکستم هرچه بود وهست ،ولی قفل دهانم !نه
به دنبال که میگردی ،منی که رفته ام ازخویش؟
مرا پیـدا کنی شاید ، ولـی دیگر جوانم ! نه
ورق بـرگشته و روزی، اگـر دست تو افتاده
بِبُر هرآنچه میخواهی ، ولیکن آب ونانم !نه
منم سنگ صبوری که به دست غصه ها پیرم
بزن طعنه به موهایم ،بـه این قد کمانم ! نه
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
برچسب : نویسنده : javadalmasi59a بازدید : 180